پارت بیست و نهم :

چشم به راه بود، آصف دیشب به پناه گفته بود که فردا به ملاقاتش خواهند آمد و او تنها می‌خواست محترم را ببیند، دوست داشت بفهمد که می‌تواند چشمان روشن او را نیز تشخیص دهد؟ آخ که اگر می‌شد محترم چه ذوقی می‌کرد.
عرفان در حالی که بعد از خروج آصف دست پناه را گرفته و پشت آن چندین بوسه می‌کاشت گفت:
«خیلی خوشحالم دختر!»
پناه لبخند کمرنگی زد و در حالی که سعی داشت میان آن چهره‌ی محو و تار

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
نظر خود را ارسال کنید

توجه کنید : نظر شما نمیتواند کمتر از 10 کاراکتر باشد.
برای اینکه بتونیم بهتر متوجه نظرتون بشیم، لطفا به این سوالات پاسخ بدید:

  • کدام بخش از رمان رو بیشتر دوست داشتید؟
  • کدام شخصیت رو بیشتر دوست داشتید و چرا؟
  • به بقیه خواننده‌ها چه پیشنهادی می‌کنید؟

به عنوان یک رمان خوان حرفه‌ای با پاسخ به این سوالات، به ما و سایر خوانندگان کمک می‌کنید تا دیدگاه کامل‌تری از رمان داشته باشیم.

آخرین نظرات ارسال شده
  • آمنه

    0

    اخه خیلی ها بهشون اعتماد کردیم البته از جنس خودمون ولی خیانت کردن به خاطره همین اعتماد کردن سخته ولی کی خوب هست منظورتون عرفان یا آصف

    ۱۳ ساعت پیش
  • زهرا رمضانی | نویسنده رمان

    آره میفهمم چی میگی! منظورم به عرفان بود پسر خوبیه نگرانش نباش

    ۱۲ ساعت پیش
  • کبری

    0

    اینکه از دست دادن محترم حتما براش خیلی سخت بود

    ۲۴ ساعت پیش
  • زهرا رمضانی | نویسنده رمان

    آره سخته به فاصله یک سال پدر و دایه رو از دست بدی

    ۱۳ ساعت پیش
  • آمنه

    0

    بانو الان به همه افراد جز پرهام ویاسمین اعتماد ندارم در واقع از آصف چیزی ندیدم اما مردم اطراف اینقدر زخم زدن که به کسی اعتمادی نیست پارت عالی راستی من هیچ وقت اعتمادی به عرفان ندارم گرچه دعا میکنم آدم خوبی باشه

    ۲ روز پیش
  • زهرا رمضانی | نویسنده رمان

    این ذهن و افکار فقط از تو برمیاد... منم اعتماد ندارم ولی پسر خوبیه تضمین!

    ۱۳ ساعت پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.